بالاترین
اوج هزار پایی
یارو تو يک شب برف و بورانی داشته از سر زمين برميگشته خونه ، يهو ميبينه يكجا كوه ريزش كرده ، يک قطار هم داره ازون دور مياد ! خلاصه جنگی لباساشو درمياره و آتيش ميزنه ، ميره اون جلو واميسته . راننده قطاره هم كه آتيش رو ميبينه ميزنه رو ترمز و قطار وا ميسته . همچين كه قطار واستاد ، يارو يك نارنجک درمياره، ميندازه زير قطار ، چهل پنجاه نفر آدم لت و پار ميشن ! خلاصه یارو رو ميگيرن ميبيرن بازجويی ، اونجا بازجوه بهش ميتوپه كه : مرتيكه خر ! نه به اون لباس آتيش زدنت ، نه به اون نارنجك انداختنت ! آخه تو چه مرگت بود ؟! یارو ميزنه زير گريه ، ميگه : جناب سروان به خدا من از بچگی اين دهقان فداكار و حسين فهميده رو قاطی ميكردم
نظرات شما عزیزان:
قالب جدید وبلاگ پیچك دات نت |